علیرضا تک فرشتمون که زود پره کشید و رفت پیش خداعلیرضا تک فرشتمون که زود پره کشید و رفت پیش خدا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچولو ناز ما

نشد که فراموش کنم...

1390/5/3 3:20
نویسنده : neda
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته ی نازم

سلام مامانی.....نفسم.....عمرم

خوبی؟به یاد من و بابای هستی‌؟ کی میای پیشمون؟

علیرضا جون دلم برات خیلی‌ تنگ شده.......چند روز می‌خوام بیام برات ادامه پست قبلی‌ رو بذارم ولی‌ نتونستم........آخه یاد یون خاطرات تلخ خیلی‌ آزارم میده.......این شد که امشب اومدم تا داستان پره کشیدن تو تموم کنم....

ادامه داستان....

بعداز ۳ شب و ۳ روز از بیمارستان مرخص شدم.......دکتر اومد و قبل از ترخیص بهم چند تا قرص نوشت و گفت که باید حتما تا ۳ تا پری هیچ اقدامی نداشته باشیم تا این که بدنم به حالت اولش برگرده تا بتونه برای بارداری بعدی آماده بشه.......و چون خیلی‌ کمر درد داشتم برام ۹ دفعه برای فیزیو نوشت که برم فیزیوتراپی تا کمر دردم خوب بشه....بد که دکتر رفت، من از پرستار خواهش کردم که برای آخرین بار تو رو ببینم تا عزت خدا حافظی کنم......تو رو که آوردن، نمی‌دونی عزیزم چه حسی داشتم اصلا نمیخواستم از تو جدا بشم، خیلی‌ طول کشید تا تو رو از من جدا کردن، آخه تو توی دستم بودی و من حئّ بهت نگاه می‌کردم و باهات حرف میزدم.،،اینقد حرف زدم تا بابای تو رو از من گرفت و داد به پرستار......تو رو که بردن زدم زیر گرییه که اونو کجا میبرین من چطوری بدون جیگر گوشم برگردم خونه!!!!!!آخه ما ۲تای باهم اومدیم الان چطوری به دونه بچه‌ام برم!!!!!!

وای عزیزم نمی‌دونی چی‌ کشیدم توی یون لحظه، خیلی‌ برام سخت بود......با کمک بابا جونت آماده شدم تا بریم خونه...همین که از اتاق امدیم بیرون.....هر قدمی‌ که بر میداشتم سنگین و سنگین تر میشد، انگاری دلم نمی‌خواست از اونجا برم بیرون، حئّ پشت سرم نگاه می‌کردم......انگاری یکی‌ من و صدا میکرد میگفت نرو من و تنها نذار اینجا........من و با خودت ببر.......وسط راه نتونستم ادامه بدم با کمک بابا ی جا توی راهرو نشستیم تا آروم بشم بد به راهمون ادامه بدیم.......مامانم با دای جون توی ماشین منتظرمون بودن.......راه افتادیم طرف خونه.....تمام راه تا خونه حئّ گرییه می‌کردم کسی‌ هم موفق به آروم کردنم نشد.حتا مامانم به گرییه انداختم......خونه که رسیدیم رفتم مستقیم توی اتاقم تا خرسی جونو که دیدم گرفتم توی بغلم گفتم دیدی خرسی جون اولین خبر بارداری که با بیبی چک بود اومدم بغلت کردم از خوشحالی‌ گرییه می‌کردم ولی‌ الان تورو توی بغلم گرفتم تا بهت خبر پره کشیدن علیرضا جون بگم........

عزیز دل‌ مامان تو رو خدا زود بیا......خیلی‌ بی‌ تاب و بی‌ قرارم......روی آتیش دارم می‌سوزم......هر خانم بارداری که میبینم......هر نی‌نی که میبینم....غمه دلم تازه می‌شه.....برای چند ساعتی‌ میرم توی لاک خودم......که خدا جون چرا من و لایق مادر شدن ندونستی؟؟؟؟؟؟؟خدا جون من که خیلی‌ مواظب بودم، که نینیم طوری نشه، چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟ من و محسن که آرزوی داشتن ی نی‌نی می‌کنیم تا امدیم به آرزو مون برسیم، چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟؟

خدا جون قربونت برم.....خواهش می‌کنم دیگه بس، ما رو با از دست دادن بچه امتحان نکن.....آخه این ۲ تا فرشته‌ای ناز چرا رفتن و برامون نموندن؟؟؟؟؟؟میدونم که من لیاقتشو ندارم که مامان بشم........اولین فرشتمو که خودم نخواستم......۲ومی رو که میخواستیم، اونم از ته دل‌.......

به خاطره محسن که شده یکی‌ از یون فرشتهای نازو مهمونه دلم کن تا برا مون بمونه، آخه طفلی محسن خیلی‌ دوست داره بابا بشه......دلم براش میسوزه.....بمیرم براش.......که نمیتونم کاری براش انجام بدم......توی این مدت خیلی‌ زحمت من و کشید.......خیلی‌ خیلی‌ بابای خوبی خدا جون، قلب شو نشکن......

خدا جون بهم صبر بده تا بتونم این دوران سخت رو بگذرونم تا دوباره بریم اقدام و با کمک تو به هدفمون  برسیم.

خدا جون شکرت‌.......هرچی‌ صلاحمون هست همون بشه.......راضیم به رضای تو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

دانيال
5 مرداد 90 13:50
سلام عزيزم
فرصت كرديد يه سري به سايت من بزن
با احترام
دن دني مامني و بابايي


سلام

باشه عزیزم حتما بهید سر میزنم
مامان پریا
8 مرداد 90 0:53
خواهر خوبم شبت به خیر و خوشی
امیدوارم کمی آرومتر شده باشی و خیلی زود با یه خبر خوش دلمون و شاد کنی انشاءالله


سلام دوست خوبم

قربون محبتت...........محتاجم به دعات........ایشالا تو هم به آرزوت برسی‌.
nafasemaman
8 مرداد 90 12:24
سلام عزیزم وبلاگتو خودم خیلی قشنگ بود و لینکت میکنم / شما هم اگه لینکم کنی شاید دوستای خوبی بشیم / منم تقریبا مثل شمام .ولی با این فرق که من 1 سالو 6 ماهه هنوز منتظرم و هیچ بارداری صورت نگرفته . امید وارم که نینی ها زودی بیان و همهی مامان های منتظر رو خوشحال کنن


سلام دوست خوبم

ممنونم که بهم سر زدی.........امیدوارم به حق این ماه مبارک دامنت سبز بشه......و بیای با خبری خوب من و خوشحال کنی‌.

با اجازت لینکت می‌کنم.
maryam
31 مرداد 90 17:32
سلام عزیزم خوبی
قربونت برم وقتی وبلاگ خوندم گریه کردم واست بمیرم انشاالله....
دوستم دیگه گریه نکنی فرشته کوچولو ناراحت میشه بیشتر از این ادیتش نکن
بما سر بزن
منتظرت هستیم اسم وبلاگمون

salam dustam
bashe hatman behet sar mizanam
bus
مامان آینده
7 بهمن 90 16:11
سلام . امید وارم خدا بهت یه نی نی سالم و ناز بده ... ناراح نباش عزیزم حتما صلاح نبوده ... به منم یه سر بزن .نظر یادت نره..فقط ببخشید یه سوال داشتم میشه بپرسم بچه اولت رو چرا نخواستی ؟ چند وقت پیش بوده ...؟